تربيت،«عادت دادن»نيست!

نويسنده:دکتر عبدالعظيم کريمي



«روسو»
از نظر علماي تربيتي قديم بخشي از اخلاقيات و فضايل را بايد به صورت ملکات در انسان ايجاد کرد و از نظر اين افراد، آدم تربيت شده کسي است که آنچه فضيلت ناميده مي شود در او به صورت خوي و عادت پايدار در آمده باشد.انسان آن هنگام داراي اخلاق فاضله است که در عالم خواب هم ضد آن فعل اخلاقي از او صادر نشود، تا حدي که گفته اند:تربيت چيزي جز فن تشکيل عادت نيست.همين تعبير و تعريف را به شکلي ديگر و با زباني تازه تر و ابزاري نوتر مي توان در نظريه هاي جديد روان شناختي به ويژه در مکتب رفتار گرايي و شرطي سازي کلاسيک و کنشگر به خوبي مشاهده کرد.ويليام جيمز از پيروان مکتب پراگماتيسم نيز از جمله دانشمنداني است که نقش عادت را در تربيت بسيار مهم مي داند و مي نويسد: امر مهم در هر تعليم و تربيت اين است که به جاي آن که سيستم عصبي را دشمن خود کنيم، آن را با خود متحد نماييم.به اين معنا که بر آموخته هاي خود سرمايه گذاري کرده،با منافع سرمايه ها آسوده زندگي کنيم.براي اين کار بايد تا حد ممکن، به صورت خودکار و عادتي رفتار کنيم و هر تلاش سودمندي را که مي توانيم انجام دهيم و هوشمندانه از امور احتمالاً نامطلوب بپرهيزيم.تاهرچه بيشتر بتوانيم جزئيات زندگي روزمره خود را بدون زحمت و به صورت غيرارادي انجام دهيم.»(1).
در مقابل نظريه هاي فوق، گروهي ديگر معقتدند که «تربيت فن بر همزدن عادت است»و به تنها چيزي که انسان بايدعادت کند اين است که به چيزي عادت نکند.(2).زيرا عادت جوهره عقلاني و ارادي يک رفتار را از بين برده و آن را به خودي خود، غير ارادي مي سازد و انسان را مانند ماشين،ابزار اجراي حرکات معين کرده و روح ابتکار، خلاقيت، انگيزه و احساس مسئوليت را از بين مي برد.(3).
با توجه به نظريات مطرح شده در ميان فلاسفه (ارسطو، ابن سينا، امام محمد غزالي و...)(4). ترديدي در اين جهت نيست که صفات و ملکات فاضله را بايد به صورت نوعي عادت در آورد و عادت، «ساختن»است و «پرورش»نيست.پرورش، رشد استعداد موجود است و عادت اين است که ما هر حالتي که خواسته باشيم به متربي بدهيم.(5).در اين صورت ترک عادت يک اقدام هوشمندانه و سازنده براي تربيت فرد است.
در اين نوع روش تربيتي، کودک به منزله ماده منعطف و شکل پذيري است که هر قالبي به آن بدهيم مي پذيرد.از اين نظر، انسان موجودي «ساختن»است و اکثر اخلاقيات او ساختني است و بايد عادت شود و اموري نيستند که ريشه اش در فطرت انسان باشد.
«ارسطو»درباره عادت درست در نقطه مقابل «افلاطون»و «سقراط»نظر مي دهد و عادت را لازمه تربيت عملي مي داند.(6).اما پاره اي ديگر از متخصصان تعليم و تربيت، همسو و موافق با افلاطون و «سقراط»تربيت را مبتني بر عادت ندانسته و آن را رشد قوه قضاوت صحيح تعريف کرده اند.در ميان فلاسفه اروپايي نيز مخالفاني عليه تربيت از طريق عادت برخاسته اند.«کانت»و «روسو»از جمله کساني هستند که تربيت را عبادت از «فن جلوگيري از تشکيل عادت»دانسته اند.هدف
تربيت از نظر کانت را مي توان چنين استنباط کرد:تربيت، «پرورش انساني است که مبتني بر اراده و عقل و از سرتکليف عمل کند».بدين جهت، کانت درباره تربيت کودک مي گويد:سعي در عادت دادن کودک به هر چيزي بس مخاطره انگيز است.عادت نتيجه تکرار دائمي هرگونه لذت و عمل است تا آنجا که طبيعت ما بدان لذت يا عمل محتاج شود و هنگامي که به چيزي عادت کرديم ترک عادت دشوار است و چون استعمال مکرر هر چيزي دگرگوني در کنش اندام هاي مختلف بدن ايجاد مي کند ترک عادت در آغاز موجب اختلالات جسمي مي شود.هر قدر شخص به تشکيل عادت بيشتري تن در دهد به همان نسبت از آزادي و استقلال خويش کاسته است.و اين روش، خلاف تربيت عقلاني و ارادي است.(7).از طرف ديگر، عادت مستلزم ثبات و تکرار فعاليت است و باعث صرفه جويي در نيرو و تسهيل فعاليت ها و تغيير رشد مي شود.عاداتي که با فکر و تأمل ملازم باشد شخص را به تازه جويي و ابتکار سوق مي دهد.ولي عادات انفعالي که منظور ما همين مفهوم است جريان رشد و ابتکار را قطع مي کند.
از طرف ديگر،در عادت دادن اگر با اطاعت کورکورانه همراه باشد ذهن و فکر کودک تعطيل مي شود. قالب ها و کليشه هاي از پيش تعيين شده مانع خلاقيت و تفکر او مي گردد.براي همين است که خلاق ترين افراد معمولاً کساني هستند که تن به عادات مکانيکي و کورکورانه نمي دهند و ذهن خود را محدود و محصور به آنچه برايشان عادت شده است نمي کنند.ذهني که خلاق است هر چيز عادي را غيرعادي مي نگرد و هر آشنايي را ناآشنا مي نگرد و به گفته صائب تبريزي:
طالب حسن غريب و معني بيگانه باش!
و هر لحظه زمان و مکان و پديده ها و جهان هستي را تازه مي بيند، به تعبير مولانا:

آن دلي خواهم که از ذوق نظر
هر زمان خواهد جهاني تازه تر

لذا از اين نظر بايد از تشکيل هر نوع عادت در کودکان جلوگيري کرد و همچنين بايد از تشويق آنان در مورد عاداتشان احتراز کرد.تنها چيز لازم، باز داشتن بچه ها از تشکيل عادات است و بدين منظور بهتر است شرايط زندگي آنان يکنواخت نباشد.(8).همين مطلب را به بياني ديگر،«کريشنا مورتي»در کتاب «براي جوانان»مطرح کرده است:همانگونه که جسم ما بر اثر بيماري، مسموميت ، گذر زمان و ... فرسوده مي شود، ذهن آدمي نيز بر اثر عادت و تقليد و الگو برداري از ديگران محدود مي گردد. امّا هنگاميکه ذهن، خود را بدون تشکيل عادت و الگوي بيروني آزاد مي کند،آنگاه توانايي ادارک بيکران را دارد.براي چنين ذهني مرگ نخواهد بود، زيرا که ديگر در آن نشاني از فرآيند انباشتن نيست.اين فرآيند انباشتن است که پديد آورنده ي عادت و تقليد است.
البته بايد همينجا اين نکته را متذکر گرديد که اگر انسان مغلوب عادات خود شود و ديگر هيچ تسلطي بر رفتار خويش نداشته باشد در آن صورت عادت با تربيت و استقلال آدمي منافات دارد و اگر آدمي بر عادات خود کنترل داشته و نقش فعال و ارادي در بازسازي آن داشته باشد امري نيکو و پسنديده است.
«موريس دبس»مربي مشهور فرانسوي در اين باره معتقد است:
اغلب رام کردن يا ايجاد عادات ماشيني را با تربيت مغاير مي دانند، اما اين بحث کهنه، قديم و مصنوعي است، به ويژه آنکه سن طفل را فراموش کنيم.زيرا تا موقعي که نمي توان دليل وجود قواعد يا عاداتي را که به کودک تحميل مي شود به او فهماند ايجاد عادات تا حدودي لازم و اجتناب ناپذير است.اما هر قدر کودک بزرگتر مي شود، سهم ايجاد عادت به نفع شيوه هاي ديگر بايد کاهش يابد.علاوه بر آن اين وظيفه ماست که در آينده نيروي جديدي در برابر عادت قرار دهيم تا کودک بتواند آنها را تحت سلطه خود درآورد و رفتار را بنا بر ضوابط ديگر منظم کند و به اخلاق اختياري واصل گردد.(9).
اگر بر وفق نظر فلاسفه، مقدمات نفساني فعل عادت را ميل و تصديق به فايده و شوق و اراده بدانيم، ملکات في الواقع شوق هاي اندوخته اند، اراده را به راحتي بر مي انگيزند و صدور فعل را تسهيل مي کنند.در عين حال بايد عقل و اراده و يا عقل و ايمان آن چنان قوي باشند تا انسان همانگونه که اسير طبيعت نمي شود،اسير عادت هم نگردد.زيرا عادت زنجيري است بر دست و پاي افراد و همه سختي راه رشد، گسستن اين زنجيره و قطع تعلقات و زدودن قالب ها و کليشه هايي است که تفکر، استقلال، خلاقيت و جوهره تمايز يافتگي شخصيت آدمي را تحت الشعاع خود قرار مي دهد.
تربيت خلاق، عبادت را بر هم مي زند و حتي آن کساني که مقدس ترين اعمال عبادي را نيز از روي عادت کورکورانه و بدون حضور قلب و اشتياق دل انجام مي دهند دين خدا را چون کالبدي بي جان و قالبي بي روح تلقي مي کنند.اين چنين است که امام علي (عليه السلام)مي فرمايد برترين عبادت، ترک عادت است.(10).از همين روست که عادت در مقابل تربيت قرار مي گيرد و اصالت و خودانگيختگي بودن اخلاق و رفتار را مخدوش مي سازد.
در اين رابطه، «ماريتن»در انتقاد از تربيت مبتني بر عادت معتقد است تربيت جديد هنوز تفاوت ميان تربيت حيوان و انسان را به درستي از هم تفکيک نکرده است.وي ضمن قبول اين که در نزد انسان نيز يک نوع تربيت حيواني وجود دارد، آن را از نظر تربيتي چندان تعيين کننده نمي داند.«ماريتن»در اين باره چنين توضيح مي دهد:آنچه را که من در صدد ايجاد آگاهي نسبت به آن هستم اين است که نوعي تربيت حيواني که بر عادات جسماني –رواني، بر بازتاب هاي شرطي، برفعاليت حسّي حافظه و غيره متکي است، بي ترديد جاي خود را در تعليم و تربيت حفظ مي کند.اين تربيت به جنبه هاي مادي فرديت و يا آنچه که در انسان منشأ انساني ندارد مربوط مي شود.ولي تربيت، تربيت حيواني نيست.تربيت انسان، يک رشد و نمّو انساني است.
در نتيجه، اين سوءتفاهم مصيبت باري است که تفکر انساني به عنوان يک اندام پاسخ دهنده در مقابل محرک ها و حوادث تازه محيط اطراف تفسير شود.بدين معنا که آن را با اصطلاحات علمي واکنش هاي حيواني تعريف مي کند.زيرا چنين تفسيري دقيقاً همانند نوع تفکري است که مخصوص حيوانات بدون عقل است.زيرا در نقطه آغاز فعاليت انسان، چنانچه اين فعاليت انساني باشد، حقيقت منبعث از عشق به حقيقت قرار دارد.بدون ايمان به حقيقت امکان يک تأثير انساني موفق وجود نخواهد داشت.
اين تأکيد مبالغه آميز بر تربيت مکانيکي و عادتي از يکسو ناشي از عدم شناخت از تفاوت عمل انساني با تحرکات حيواني است.زيرا عمل انسان معطوف به هدفي است که به طور بنيادين با کوشش هاي هدفدار حيواني فرق دارد.اين هدف که مفهوم ارسطويي آن «تأمل عرفاني»خوانده مي شود به منزله نقطه اوج زندگي انساني است.(11).پيداست که اشراق دروني، تأمل عرفاني، معني بخشيدن به زندگي و سعادت اخروي مفاهيمي نيستند که از طريق تربيت عادتي و شرطي سازي مکانيکي به وجود آيند بلکه اين مفاهيم ريشه در تمايل دروني، اراده و اختيار و عشق و اشتياق قلبي دارد و اين همه با عادت و تجربه بيروني مغاير است.
بنابراين، شايد بتوان گفت:تربيت، فن جلوگيري از تشکيل عادات است.عاداتي که مانع ظهور اراده، هوشياري، اختيار و آزادي انسان مي شود.

پی نوشت:

1- نظريه هاي رفتارنگري واتسون، اسکيز، پاؤلوف و ديگران در کتاب «نظريه هاي يادگيري»، تأليف ارنست هيلگارد و گوردن باور، ترجمه دکتر محمد تقي براهني، انتشارات مرکز نشر دانشگاهي، تهران، 1371.و نيز بنگريد به کتاب مباني فلسفي تعليم و تربيت –ص 265 .
2-نظريه ژان ژاک روسو در کتاب اميل، ص 43.
3- البته بايد در همين جا ياد آور شويم که عادت به فضايل نيکو به صورت «ملکه»پسنديده است ولي اگر انجام فضائل اخلاقي بدون آگاهي و شعور باطني باشد ارزش ندارد.
4-کيمياي سعادت، امام محمد غزالي، انتشارات علمي و فرهنگي، 1364.
5-آراء فلاسفه درباره عادت، برزو سپهري، دانشگاه تهران، 1325.
6-اخلاق نيکو ماخوس، ارسطو، ترجمه ابوالقاسم پور حسني، انتشارات دانشگاه تهران، 1365.
7-ر.ک.«دموکراسي و تعليم و تربيت»؛ اثر جان ديويي، ص 56و 57.
8- مراحل تربيت، امانوئل کانت، ترجمه دکتر شکوهي، ص 29–30.
9-مراحل تربيت، موريس دبس، ص 23.
10-افضل العبادة ترک العادة، غررالحکم، ص 176.
11-هفت انتقاد به تعليم و تربيت جديد، ص 6.

منبع:تربيت چه چيز نيست؟